زشت و زیبا

شیما هاشمی
شیما هاشمی

وقتی در شمارۀ پیش به‌موضوع المان‌ها و سفره‌های هفت‌سین کارشده در سطح شهر از دیدِ هنری پرداخته شد؛ خیلی از مخاطبان این نقد را داشتند که چرا یک‌طرفه به قاضی ‌رفته‌اید و مجالی به دست‌اندرکاران شهرداری برای پاسخ‌گویی نمی‌دهید.

در این شماره بر آن شدیم که با «رضا سالاری» مدیر «زیباسازی» در خصوص عملکرد این سازمان گفت‌وگویی انجام شود تا از دغدغه‌هایش در همکاری با هنرمندان تجسمی‌ و نحوۀ انتخاب اثر هنری برای نصب در شهر بگوید. در ابتدا او درخواست کرد تا مطالب کارشده در شمارۀ پیشین را مطالعه کند؛ اما بعد از مطالعه، حتی حاضر به پاسخ‌گویی تلفنی هم نشد و طی ارسال پیامکی جهت هماهنگی روز مصاحبه با این متن «سلام؛ روز بخیر؛ امید به‌سلامتی و بهروزی؛ تمایل به مصاحبه دارید؟» مختصر و مفید نوشت: «عذرخواهی ‌می‌کنم.» و وقتی توضیحی برای این عدم تمایل از او خواسته شد‌؛ هیچ جواب و توضیحی نداد. لذا در این شماره با دو تن از مسئولان قدیم شهرداری در حوزۀ زیباسازی شهری که در زمان خود نقدهای مثبت و منفی زیادی بر عملکردشان بود، گفت‌وگویی انجام شد که در ادامه می‌خوانید.

«شیما هاشمی»: آقای «محسنی‌تکلو» یادم است در زمانی ‌که مدیر «زیباسازی» شهرداری بودید؛ باوجود نقدهایی که بر کار شما وارد بود ولی دوران پرشور و تلاشی را رقم زدید؛ در آن دوران نحوۀ انتخاب و چیدمان مجسمه‌ها و المان‌های شهری به‌خصوص المان‌های نوروزی به‌چه‌شکلی بود و در حال ‌حاضر به چه صورت است؟

«عماد محسنی»: در خصوص سفارش آثار هنری چند مسئله‌ دخیل است؛ هم بحث قیمت، هم تعدد و هم موضوع ارزش هنری و آن مزیتی که قراراست به شهر اضافه شود؛ به این دلایل اعتقادم برای گزینش آثار همیشه به سمت فراخوان بوده‌ است. به دلیل این‌که اولاً فرآیند شفاف‌تری است، سرمایۀ اجتماعی بیشتری برای شهرداری جلب‌ می‌کند و اعتماد بیشتری بین هنرمندان و شهرداری می‌تواند ایجاد کند؛ و ثانیاً روش مطمئن‌تری است برای رسیدن به آثار هنری‌ای که قراراست ارزش‌افزوده‌ای به شهر اضافه کنند؛ البته ایرادهایی هم دارد، مثلاً خیلی مواقع هنرمندانی که کارشان خیلی سطح بالاست _استادان مجسمه‌سازی‌ یا نقاشی_ و در سطح ‌تاپ هنر شهری قرار دارند، در فراخوان‌ها شرکت نمی‌کنند یا حتی ممکن است برای مشارکت کلاً خبردار نشوند، از طرفی یک کارفرمایی مثل شهرداری وقتی فراخوانی منتشر می‌کند، خودش‌ را ملزم به پایبند بودن می‌کند و غیر از فراخوان نمی‌خواهد کاری انجام ‌دهد که این باعث ‌می‌شود شهر از آثار اساتیدی که کارشان سطح بالا است محروم شود، اگرچه برای حل این مشکل هم همیشه راه‌حل‌هایی وجود دارد. با همۀ این مزیت‌ها و معایبی که گفتم؛ شخصاً همیشه اعتقادم به فراخوان بوده، هم به‌خاطر شفافیت عمل و هم به‌خاطر ارزیابی که بین خود هنرمندان اتفاق ‌می‌افتد؛ یعنی سازوکاری طراحی شود که خود هنرمندان شرکت کنند‌، خودشان داوری و دبیری کنند، آثاری را که انتخاب می‌شود تحویل شهرداری دهند و شهرداری آن‌ها را اجرا کند. این فرآیندی بود که در زمان ما سعی‌ می‌شد به آن متعهد باشیم. در مورد این‌که الآن به چه صورت است، فکر می‌کنم زیاد به این شیوه عمل نشود. فراخوان منتشر می‌شود ولی خارج از فراخوان خیلی کارهای دیگری هم انجام‌ می‌شود؛ کارهایی که در فراخوان‌ها رد ولی بعداً در بخش‌های مختلف شهرداری با آن‌ها قرارداد بسته و اجرا می‌شوند. احتمال ‌می‌دهم که اگر هم شهرداری فراخوانی منتشر کند خیلی به آن مقید نباشد.

در سال‌های اخیر؛ فراخوان منتشر می‌شود، آثاری که ارسال‌شده هم بررسی و داوری می‌شوند ولی واقعاً هیچ تضمینی وجود ندارد که فقط آثاری که از فیلتر فراخوان رد می‌شوند در شهر اجرا شوند؛ و از نظر من حتی اگر فقط یک اثر از فیلتر فراخوان رد شود و بعداً آن اثر را در شهر ببینیم دیگر آن فراخوان هیچ ارزشی ندارد،‌ به‌دلیل این‌که تمام آن فرآیندِ فراخوان و داوری زیرسوال می‌رود و اعتمادی بین هنرمند و شهرداری باقی نمی‌ماند.

«شیما هاشمی»: آقای «جهرمی» شما که در دوران کاری ایشان مسئول زیباسازی مناطق «یک» و «دو» شهرداری بودید؛ نظرتان چیست؟

«سلمان جهرمی»: قبل از هر جوابی باید بگویم؛ خیلی دوست ‌دارم به ‌سؤالات شما جواب بدهم ولی واقعیت این است که من تنها یا با «عماد محسنی‌تکلو» باهم جلسه زیاد رفته‌ایم و مصاحبه کرده‌ایم؛ همه‌جا هم حرف‌های خودمان را می‌زنیم و واقعاً از این مصاحبه‌ها خسته‌ایم؛ امروز هم فقط به احترام شما و مجلۀ «سرمشق» آمده‌ام. ما حرف‌های خودمان را می‌زنیم، آن‌ها هم که برای خودشان جزیره‌ای دارند همچنان کار خودشان را می‌کنند؛ من دیگر در سمتِ مسئول «زیباسازی» شهرداری منطقه نیستم و درحال‌حاضر اگر این‌جا نشسته‌ام و صحبت ‌می‌کنم؛ تنها برایم این مهم است که اگر تیری را از تفنگم شلیک‌ می‌کنم، این تیر به‌هدفی بخورد که برایم مشخص است.

تا جایی که می‌دانم سیستم انتخاب آثار هنری در شهرهای دیگر هم با کرمان یکسان است و آن‌ها هم بر اساس فراخوان انتخاب ‌می‌کنند.

کوتاه و مختصر بگویم؛ این سرمایۀ اجتماعی که عماد محسنی گفت خیلی مهم است ولی متأسفانه ما نابودش کرده‌ایم.

در مورد نوروز هم اگر بخواهم بگویم؛ به قول عماد محسنی بالاخره مردم برای سال نو یک انتظاراتی از ما دارند ولی باید پرسید: «در قبال هزینه‌ای که می‌شود واقعاً چه چیزی تحویل ‌می‌دهیم؟»

«شیما هاشمی»: همیشه برایم سؤال بوده که سازوکار فراخوان‌های شهرداری به چه صورت است؟ توسط یک شخص است یا در کارگروهی تنظیم‌ می‌شود؟

«عماد محسنی»: در دورۀ ‌ما به این شکل بود که ابتدا مشخص می‌کردیم چه چیزی می‌خواهیم؛ مجسمۀ ماندگار، شهرآرایی نوروزی یا نقاشی دیواری؟ سازمان زیباسازی اول این را برای خودش مشخص و بعد بر اساس آن یک فراخوان تعیین ‌می‌کرد که سعی‌ می‌کردیم در متنش از ادبیات سنگینی که در فراخوان‌ها وجود دارد دوری‌کنیم که یک مقدار حس نزدیکی نسبت به هنرمند ایجاد شود، در قالب همان فراخوان هیئت داوری متشکل از معمار و شهرساز، افراد دارای تبحر هنری با تعداد فرد به‌صورت تیمی سه یا پنج نفری انتخاب ‌می‌شد و همان اول که فراخوان منتشر می‌شد هیئت داوری هم معرفی می‌شد.

این هیئت توسط من و چند نفر از کارشناسان زیباسازی مناطق انتخاب ‌می‌شد به‌نحوی که باهم به یک تجمع آرایی می‌رسیدیم.

سعی‌ می‌کردیم در این هیئت چرخشی هم باشد و برای فراخوان‌های مختلف، افراد تکراری انتخاب نشوند. فکر می‌کنم یک‌بار شمردم و دیدم در هفت‌هشت فراخوانی که برگزار گردیده حدود بیست و اندی داور حضورداشته‌اند. سعی‌ می‌کردیم داورها هم بومی و هم غیربومی باشند، افرادی انتخاب‌ شوند که در زمینۀ شهرسازی و زمینه‌های هنری متخصص هستند.

وقتی تصمیم برای یک شهر می‌گیریم آن‌هم در یک بازۀ بلندمدتِ ده‌بیست‌ساله، قاعدتاً شهر باید در این مدت به یک سمت حرکت کند، مثلاً تا حالا هنر کلاسیک - پرتره، سردیس، تندیس و غیره_ کار می‌کردیم، ولی یک‌مرتبه می‌خواهیم به سمت کارهای فرمالیته برویم، اگر یک هیئت انتخاب ثابتی وجود داشته باشد می‌تواند این رویه را خیلی بهتر پیش ببرد و به‌صورت یک چشم‌انداز نگاهش کنند. مثلاً اگر پارسال کارهای کلاسیک گذاشتیم امسال کم‌کم برویم ‌به سمت کارهای فرمالیته و یک روند بلندمدت را مدیریت کنیم. ولی بحث خیلی مهمی که وجود دارد این است که هنرمندان بتوانند به شهرداری اعتماد کنند، این سرمایۀ اجتماعی وجود داشته باشد و یک رویۀ حاکم باید طی شود.

شهرداری از داورهایی استفاده‌ می‌کند که هنرمندهای شرکت‌کننده در فراخوان، آن داورها را واجد شرایط داوری و صلاحیت هنری نمی‌دانند یا این‌که شهرداری به‌لحاظ سلیقۀ هنری به‌سمتی حرکت کرده باشد که موردپسند هنرمندان نباشد وقتی سرمایۀ اجتماعی پایین ‌می‌آید کمترین آسیبی که دارد این است که هنرمندان اعتماد نمی‌کنند و به جای شهرداری با سیستم‌های دیگری کار می‌کنند؛ مسئله دوم که مسئله مهم‌تری هم است؛ تغییر نگاه هنرمند است؛ این نگاه که هنرمند با خودش فکر کند؛ اثری که می‌سازم باید مجسمۀ ماندگاری باشد و این اثر به‌عنوان اثر ماندگار و مهمی از من در شهر باقی بماند و رزومۀ کاری من بشود، وجود ندارد بلکه هنرمند با این نگاه خلق اثر می‌کند که مجسمه‌ای بسازم و پولی بگیرم و بروم چون این‌ها که متوجه نمی‌شوند اثری که تحویل‌شان می‌دهم‌ کار خلاقانه‌ای است یا نه؟ و چه ارزش هنری‌ای دارد؟ بالاخره چهار نفر آدم پیدا می‌شوند با کاری که ارائه‌ می‌دهم عکسی بگیرند که من‌ هم بتوانم بگویم کار خوبی بوده و برایم رزومه‌ای شود و آن‌ها هم فکر کنند کار قابل‌قبولی ارائه‌ داده‌ام.

برای همین موضوع سرمایۀ اجتماعی همیشه برایم اهمیت ‌داشته؛ سعی کردیم فراخوان را به‌صورتی تنظیم کنیم، پیش ‌ببریم و به‌ آن پایبند باشیم که بتوانیم سرمایۀ اجتماعی را بیشتر کنیم، به‌هرحال این رویه تا حدی موفق و تا حدی هم موفق نبود چون دیوار بی‌اعتمادی بلند است و درحال‌حاضر درکل شئون جامعۀ ما این اتفاق افتاده و یک سازمانی مثل شهرداری‌ هم نمی‌تواند به‌طورکامل این دیوار بی‌اعتمادی را از بین‌ ببرد ولی می‌تواند کوتاه‌ترش کند؛ قانون مشخصی برای فراخوان‌ها و نحوۀ تنظیم و ارائه‌شان در شهرداری‌ها وجود ندارد ولی تمام ‌تلاش ما در این سال‌ها به سمتی بود که از اعمال سلیقۀشخصی فاصله بگیریم و به یک رویکرد شخصی برسیم. اتفاقاً آن چیزی که به اسم قانون روی قراردادهای هنری وجود دارد بعضاً با آن‌ روالی که طی ‌می‌شود اصلاً هم‌خوانی ندارد؛ مثلاً در قانون قراردادها، ملزم‌ می‌کنند که باید اثر هنری را استعلام‌ کرد که یک خواستۀ بسیار بی‌معنی و بی‌خودی است.

در جهت اصلاح این امر کمیته‌ای تشکیل دادیم به اسم «کمیتۀ قیمت‌گذاری»، از بندی داخل قانون استفاده کردیم که آثار هنری نیاز به استعلام و تشریفات قانونی ندارند که خوشبختانه این کاری که انجام دادیم همچنان پابرجاست و شهرداری هنوز هم بر همین اساس کار می‌کند، البته فکر می‌کنم که مدیران مالی شهرداری هنوز هم یک جاهایی برای این‌که معتقدند کار از محکم‌کاری عیب ‌نمی‌کند باز هم استعلام ‌می‌گیرند ولی درواقع به لحاظ قانونی به استعلام نیازی ندارد، اما برای فراخوان هیچ قانونی وجود ندارد؛ که «زیباسازی» مناطق و سازمان «سیماومنظر» چه کارهایی باید انجام ‌دهند که رویۀ هنری‌ درستی در شهر ایجاد شود، بلکه ما خودمان، خودمان را ملزم‌کرده ‌بودیم به این روال عمل‌ کنیم.

«سلمان جهرمی»: همۀ ما که در این جلسه هستیم؛ می‌دانیم که اِشکالی وجود دارد و من می‌خواهم به شما بگویم آن ایراد چه ضربه‌هایی می‌زند.

مهم‌ترین اشکالی که وجود دارد؛ عدم ‌تخصص‌گرایی در تمامی موارد است و چون من در حوزۀ زیباسازی کارکرده‌ام، می‌گویم عدم ‌تخصص‌گرایی در این حوزه مشهود است؛ این چیزی است که در همه‌جا گفته‌اند و تیتر است، حرف جدیدی هم نیست که می‌زنم.

اگر ده ‌سال پیش می‌خواستم در مورد عدم‌ تخصص‌گرایی در این حوزه صحبت کنم، مسلماً نمی‌توانستم به‌خوبی حال حاضر حرف بزنم.

«شیما هاشمی»: چرا نمی‌توانستید؟

«سلمان جهرمی»: چون عیان ‌شده، حداقل برای خودِ من عیان ‌شده ‌است. در کل کشور مجسمه‌ساز کم ‌داریم؛ از بین چندتایی هم که از دانشگاه فارغ‌التحصیل می‌شوند واقعاً به‌ندرت یکی‌دو نفر، هنرمند مجسمه‌ساز شهری می‌شوند؛ هنر یک چیز است، شهر یک چیز و هنر شهری یک چیز دیگر ا‌ست، صرفاً کسی که خطاطی و خوشنویسی کرده؛ نمی‌تواند در مورد هنر شهری نظر بدهد. کسی که نقاشی خوانده نمی‌تواند تنها بر اساس این‌که نقاش است در مورد هنرِ شهر صحبت کند؛ باید شهر را بشناسد، مقیاس‌ شهر و اتفاقات داخلی شهر را هم بشناسد تا بتواند از هنر آن شهر حرف بزند که یکی از مشکلات ما درحال‌حاضر همین است و خیلی از هنرمندهای ما شهر را نمی‌شناسند ولی در موردش نظر می‌دهند که این‌ هم یک عدم‌ تخصص‌گرایی است یعنی صرفاً این‌که مسئول «زیباسازی» شهرداری یک هنرمند باشد مشکل حل‌ نمی‌شود. هنرمندهای شهریِ اندک‌شماری در کرمان داریم که هنرمندها و مجسمه‌سازهای خوبی بودند و چه ایده‌های نابی که نداشتند. سال نودویک که با آن‌ها کارم را شروع کردم واقعاً ایده‌های نابی داشتند و ما هم سعی ‌می‌کردیم با آن‌ها کارکنیم؛ و هدف‌مان این بود که هنرِ هنرمندهای شهری را در حوزۀ شهر زیاد کنیم _متولی هنر شهری ما هستیم، ما هزینه را می‌دهیم و بیس کار را آماده‌ می‌کنیم_ که‌چی؟ در زیباسازی سپاهی داشته باشیم پر از فرمانده. بچه‌های خوبی آمدند که ما از آن‌ها کار می‌خریدیم و سعی ‌می‌کردیم با تأمین ‌مالی به‌ این‌کار تشویق‌شان کنیم.

به‌همین روال کم‌کم جلو آمدیم _دورۀ دو‌سه ‌سالۀ مدیریت محسنی واقعاً دورۀ خوبی بود، اگرچه نقدهایی هم وارد است که من هیچ‌وقت به این ده‌بیست ‌درصد نقدی که به او بوده خیلی توجه نکرده‌ام و بر اساس هشتاددرصدی که قبولش داشته‌ام، حرف زده‌ام و با او کارکرده‌ام؛ چون در این حوزه فقط ما دو نفریم که کمی دغدغه داریم، نه این‌که بگویم ما متخصص هستیم._ تا این‌که بعضاً آقایونی مسئول زیباسازی شدن و آن چندنفری هم که در حوزۀ شهری کار می‌کردند، تبدیل به «عروسک‌ساز» شدند.

می‌خواهم بگویم آن عدم تخصص‌گرایی که ده سال پیش باید در موردش به‌صورت تئوری حرف‌ می‌زدیم، اکنون با این آقایانی که مسئول زیباسازی شدند و ‌چیزی هم از هنر شهری نمی‌دانند، می‌توانیم راحت لمسش کنیم. آن فرماندۀ دلیری که ما داشتیم در زیباسازی می‌ساختیم، به‌واقع «رستم دستانی» بود؛ گفت: «دل آنِ‌ماست رستمِ‌دستانِ ماست» آن رستم دستان که داشت پرورش‌ می‌یافت؛ در دانشگاه درس‌خوانده بود و با هنر شهری آشنا شده‌ بود _با مفاهیمی چون هنر یعنی چی؟ زیبایی در مقیاس شهر یعنی چی؟_ آمده‌ بود و داشت شکل‌ می‌گرفت که در مسیرش رسیده ‌بود به ما و ما باید کمکش‌ می‌کردیم که تنومند شود، ولی زدیم و داغونش کردیم و از «یک رستم‌دستان، کسی را ساختیم که عروسک‌ می‌سازد، عمو نوروز و حاجی‌فیروز می‌سازد.» به او می‌گویند فلانی را بساز که ایستاده و سلام نظامی می‌دهد یا فلانی را بساز که با دستش به دور اشاره ‌می‌کند و غیره. مثلاً با همین «عمران حمیدی» که خیلی در هنر و نقاشی نابغه بود چه‌کا‌ر کردند؟ که درحال‌حاضر هیچ‌کار خلاقانه‌ای نمی‌کند و عینِ همان‌چیزی که می‌گویند را می‌سازد بدون هیچ ایده و نظری از خودش. کسانی که واقعاً با یک انرژی آن‌چنانی آمده ‌بودند کجا هستند؟ البته بگویم الان درآمدهای خیلی‌خوبی هم از همین عروسک‌سازی دارند. جالب است اگر همین بچه‌ها به اصفهان، تهران، مشهد یا فلان جا بروند، آن‌جا کسی است که حرفشان و ایده‌هایشان را بفهمد. یادم است همان زمان‌ها «حمزه حیدری‌فر» اثری آورد با نام «درجستجوی خویشتن» که با خودم گفتم عجب کاری است، باید تمام توانم را بگذارم که ساخته ‌شود؛ ولی نشد، چون اصلاً درکش را نداشتند که بفهمند و می‌گفتند «این یعنی‌چی؟» می‌توانستم چرت‌وپرتی بگویم ولی نمی‌توانستم توضیح ‌بدهم این اثر یعنی چی.

«عماد محسنی»: آفرین؛ ما این‌قدر به این سؤال جواب‌ داده‌ایم که «این‌کار یعنی‌ چی؟» الآن شما یک «زرافه» بگذار وسط این پارک، هیچ‌کس نمی‌گوید یعنی‌ چی؟ در صورتی‌ که «زرافه» در کرمان هیچ معنی‌ای ندارد؛ ولی اگر یک کارِ مدرن از یک مجسمه‌ساز درجه‌یک بگذاری که بسیار هم زیباست؛ فوری‌ می‌گویند: «معنی‌اش چیست؟»

«شیما هاشمی»: در جواب‌شان باید گفت بر اساس علم خودت باید معنی‌اش را بفهمی و اگر متوجه‌ نمی‌شوی نیاز داری که علم و آگاهی‌ات را بالا ببری؛ چون هرکسی باید باتوجه به جهان‌بینی خودش برداشتی از اثر هنری داشته ‌باشد. آیا می‌پذیرند؟

«سلمان جهرمی»: برمی‌گردیم به فلسفۀ هنر که اگر این هنرمند به ‌کلام می‌توانست حرفش را بگوید که این اثر هنری را خلق ‌نمی‌کرد و اتفاقاً نمی‌تواند بگوید «یعنی‌چی» و آن ‌را می‌سازد.

یکی از اساتید ما حرف جالبی می‌زد؛ می‌گفت: «دانشگاه اصفهان سرِ کلاس‌هایم خیلی در مورد «وحدت در عین کثرت» که مبحث خیلی مهمی هم در هنر معاصر است توضیح‌ می‌دادم ولی دانشجویانم اصلاً نمی‌فهمیدند؛ آن‌ها را بردم زیر گنبد مسجد «شیخ لطف‌الله» و نشانشان دادم وحدت در عین کثرتی که ده ‌جلسه درس‌ می‌دهم و شما نمی‌فهمید این است.»

«عماد محسنی»: مشکل این است به کسی که این سؤال را می‌پرسد اصلاً نمی‌توانی این‌ را بگویی. حتی ده‌ثانیه هم وقت ‌ندارد جواب تو را بشنود.

«سلمان جهرمی»: کلاً آقایان مسئول؛ ردیفِ کفِ جامعه را برای جواب‌ دادن در نظر می‌گیرند. مثلاً وقتی مجسمۀ شهریِ چهارراه «طهماسب‌آباد» را می‌خواستند حذف‌ کنند؛ ما اعتراض‌کردیم، دوستان هم اعتراض‌کردند و حتی «کرمان‌نو» هم گزارشی تهیه ‌کرد ولی آقایون برای جواب‌گویی کلیپی درست‌ کرده‌ بودند؛ شامل هفت‌هشت‌ نفر پیرمرد هشتاد ساله، کارگر، نوجوان و...

پرسیده ‌بودند که از این مجسمه خوشتان‌ می‌آید؟ آن‌ها هم گفته‌ بودند: «نه»؛ و ناراحت بودند. اصلاً ملاک این‌ها نیست که بر اساس نظر این افراد، بودن مجسمه اشتباه باشد.

«عماد محسنی»: بسیار کار غلطی بود و همان موقع سرِ ماجرای مجسمه، من با یکی از اعضای شورا خیلی بحث ‌می‌کردم. می‌گفت: «چه‌کسی از این خوشش‌ می‌آید؟» گفتم ببینید اصلاً همه‌چیز به کنار و فرض کنیم شهرداری هیچ وظیفه‌ای برای ارتقاء سلیقۀ هنری جامعه هم ندارد.

«شیما هاشمی»: که اتفاقاً یکی از وظایف مهم‌اش است؛ و چقدر هم در رشد فرهنگی و هنری یک شهر و ارتقای سواد بصری مردم تأثیرگذار است. یکی از مشکلاتی که به‌ویژه گالری‌داران هنری کرمان با آن درگیر بودند و هستند؛ البته اگر گالری‌ای مانده ‌باشد.

«عماد محسنی»: بله؛ و می‌گفتم یکی از وظایف مهم و یکی از کارهای اصلی که باید در نظر بگیرد این است که مثلاً در سی‌ سال گذشته اگر همۀ مجسمه‌ها شیر و بز و زرافه بودند؛ و یواش‌یواش تبدیل‌ شده‌اند به سردیس «خواجو» و «فردوسی» الآن باید کم‌کم تبدیل‌ شوند به کارهای مدرن‌تر، خلاق‌تر و معناگراتر که جامعه هم همراهش رشد کند. فرض ‌می‌کنیم که شهرداری اصلاً چنین وظیفه‌ای ندارد؛ ولی این وسط بحث عدالت‌اجتماعی مطرح است، اگر فرض کنیم فقط ده‌ درصد در جامعه وجود دارند که کار معناگرا و مدرن را می‌پسندند؛ آیا حق‌ نداریم ده ‌درصد از بودجۀ زیباسازی را برای این تعداد هزینه ‌کنیم؟

فقط از منظر عدالت‌اجتماعی نگاه کنیم که در سال مثلاً اگر ده میلیارد بابت زیباسازی هزینه می‌شود یک میلیاردش را کار هنری درجه‌یک بسازید؛ که اتفاقاً فرض ‌می‌کنیم مردم‌ عادی هم اصلاً نمی‌فهمند و فقط همان ده ‌درصد می‌فهمند.

«سلمان جهرمی»: اشکال کار اینجا است که او به این شکل فکر نمی‌کند؛ اتفاقاً آن آقایی که هیچی از هنر نمی‌فهمد فکر می‌کند این‌ کاری که برای چهارراه «‌طهماسب‌آباد» خریده یک کار فاخر است و به‌ همین دلیل خریده. این‌که سرِ چهارراه «کار» چهار تا چرخنده درهم کرده‌اند و یک آچار داخلش گذاشته‌‌اند را هم به‌چشمِ هنر فاخر نگاه‌ می‌کنند؛ از دیدِ خودشان یک کار فوق‌العاده کرده‌اند و به‌ هیچ‌ عنوان نمی‌گویند کار بدی است. حتی همان زرافه را هم به این چشم نگاه‌ نمی‌کنند که مناسبتی‌ دارد یا نه؟ می‌گویند خانم فلانی ساخته ‌است.

یا در چهارراه «شفا» المانی داریم که طرح این المان دزدی است؛ و سازنده بدون اجازه از مؤلف اصلی اثر در تهران، از روی نسخۀ اصلی و با کیفیت بسیار پایین‌تر کپی‌رایت زده؛ و با هزینه‌ای چندین برابر، نسخۀ زشتی از آن را ساخته و نصب‌کرده است. خودِ مؤلف اثر برای نسخۀ اصلی، هزینه‌ای بسیار پایین‌تر از این مبلغ دریافت کرده است.

اگر این هزینه برای ساخت مجسمه‌ای از استاد «پرویز تناولی» پرداخت ‌شده بود هیچ مشکلی نبود، شما هرچه به ایشان بدهید عدد درستی است چون دارید پول یک عمر پاسداری از فرهنگ و هنر و تاریخ این مملکت را پرداخت‌ می‌کنید. این آدم با پولی که می‌گیرد نمی‌رود ماشینش را لوکس کند که برای من و شما جولان‌ دهد بلکه یک اثر ماندگار دیگر خلق ‌می‌کند. دستمزدی که به او یا استاد «حمید شانس» و امثال ایشان پرداخت‌ می‌کنید، هزینۀ پنجاه ‌سال زحمت و رنجی است که در این مملکت کشیده‌اند.

مثلاً سه سال پیش اثری به مبلغ ششصدوسی میلیون ‌تومان خریداری‌ و نصب‌شده؛ وقتی آن را بررسی کردند، متوجه شدند ریزهزینه‌ای که بابت آن اثر نوشته‌شده درست نیست؛ مثلاً در ریزهزینه آمده، اثر دارای سه‌ شافت و چهار موتور می‌باشد در صورتی‌که با بررسی بیشتر مشخص ‌شده که فقط یک شافت و دو موتور در آن به‌کار رفته بعد که از خالق اثر پیگیر شدند، اعتراف ‌کرده که اثر را خلق ‌نکرده و آن ‌را از فلان شخص خریده؛ پیگیر او شدند و فهمیدن که او هم از شخص دیگری خریداری کرده و شخص سوم هم اعتراف کرده که از شخص چهارمی خریده در نهایت وقتی به نقطۀ صفر و اولیه رسیده‌اند؛ متوجه ‌شده‌اند که اثر اولیه با مبلغ پنجاه ‌میلیون ‌تومان توسط خالق اثر به این دلالان فروخته‌ شده و با چنین قیمت هنگفتی به کرمان رسیده و نصب ‌شده. وقتی می‌گویم عدم ‌تخصص‌گرایی ضربۀ اصلی و اساسی به ‌پیکرۀ زیباسازی است، منظورم این موارد است که اثری به قیمت پنجاه ‌میلیون‌ تومان را یک ‌میلیارد می‌خریم.

شارلاتانیزم‌های هنری این ضربه‌ها را به زیباسازی وارد ‌می‌کنند. منِ نوعی به‌عنوان یک هنرمند نگاه ‌می‌کنم که فلان مدیر از چه چیزی خوشش‌ می‌آید و می‌روم همان چیزی را می‌سازم که مورد طبع و دلخواه مدیر و مسئول زیباسازی است و کار بر همین روال ادامه ‌پیدا می‌کند؛ این باعث‌ می‌شود خلاقیت هنرمند از بین ‌برود و کارهایی که در شهر به‌عنوان هنر شهری از آن‌ها یاد می‌شود کارهایی با سلیقۀ شخصی و بدون هیچ انتخاب‌ درستی باشد.

نسبت هزینه با اثر هم در این‌جا زیر سؤال می‌رود و با هزینه‌های هنگفتی که می‌شود آن‌چیزی را که می‌خواهیم و انتظار داریم در شهر دیده نمی‌شود.

آن بچه‌هایی که آمده بودند؛ خلاق و با ایده بودند و سرشار از انرژی. واقعاً دلشان می‌خواست در شهر خودشان کارهای خوبی بکنند. بچه‌هایی که در «اصفهان»، «شیراز»، «تهران»، «مشهد» و... کارهای خوبی انجام داده‌ بودند؛ و این آدم‌ها در این شهر از بین رفتند. کسایی که استاد درجه‌یک بودند را هم خانه‌نشین‌ کردیم؛ و شارلاتانیزم‌های هنری را گنده کردیم. طرف یک کار چرتی ساخته هفتصد، هشتصد، نهصد میلیون... بعضی از این اعدادی که برای مجسمه‌های شهری گذاشته ‌می‌شود غیرقابل ‌باور است.

«شیما هاشمی»: شما که می‌گویید یک شورای «قیمت‌گذاری» داریم پس چطوری این اتفاق‌ می‌افتد؟

«سلمان جهرمی»: در سال‌های اخیر اصلاً خودم شخصاً به این شورا نقد دارم. یک زمانی من، «عماد محسنی» و «محمد خضری‌مقدم» در کمیتۀ «قیمت‌گذاری» بودیم؛ و برای یک اثر هنری بعضی ‌وقت‌ها سه‌چهار روز جلسۀ پنج شش ساعته می‌گذاشتیم.

ولی درحال‌حاضر قیمت‌های عجیبی می‌دهند؛ و همه خبردار شده‌اند که شهرداری پول‌های عجیبی پرداخت ‌می‌کند.

شما هم برای چهارراه «طهماسب‌آباد» یک کتری بسازید در مقیاس ده ‌برابر، صد برابر و این‌ را شهرداری «آ» تومان می‌خرد. از طرفی اساتیدی که واقعاً نقاش‌ بودند و نقاشی دیواری‌های فوق‌العاده ‌خوبی می‌کشیدند را حذف‌ کردند و اصلاً نمی‌شناسن‌شان؛ من و شما و عماد محسنی‌ هستیم که می‌شناسیم.

آقایی که الآن مسئول است کسی را نمی‌شناسد؛ و فقط نگاه‌ می‌کند روزها چه کسانی به دفترش می‌آیند _که من به آن‌ها می‌گویم شارلاتانیزم‌های هنری _ و با همان‌ها کار می‌کند.

...

...

متن کامل این مطلب را در شماره ۸۷ ماهنامه سرمشق مطالعه فرمایید.

نادیده گرفتن ماهیت فرهنگی نوروز

محسن امینی
محسن امینی

در سال‌های گذشته، حوزۀ زیباسازی شهر، به‌جای پرداختن به مسائل بدیهی و ساختاری مرتبط با وظایف خود، بیشتر مشغول برگزاری رویدادهایی بی‌حاصل بوده که نتیجه‌ای جز افزودن بر انبوه زباله‌های بصری بر چهرۀ ناآرام کرمان نداشته است.

اشتباهاتی نظیر:

• نصب تابلوهای بزرگ و نازیبای کاشی‌شکسته در حریم و منظر آثار تاریخی همچون «قلعه‌دختر» و «گنبدجبلیه» همچنین بر دیوارۀ زیرگذرها و پل‌ها؛

• اجرای رویداد «حافظۀ چوب» که آثار مخرب آن تا سال‌ها بر چهرۀ شهر باقی خواهد ماند؛

• بی‌توجهی به «باغ‌ کتابخانۀ‌ملی»، یکی از زیباترین باغ‌های کتابخانه‌های ایران؛ که به‌جای حفاظت، جایگزینی و نگهداری درختان آن؛ با تکه‌چسبانی‌ها و بزک‌های نامتجانس به المانی تبدیل‌شده که بیشتر به هنرهای بدوی آفریقایی شباهت دارد تا عنصری هم‌خوان با فرهنگ و زیست ایرانی و فضای موجود؛

• اقدامات عجیبی همچون پوشاندن درخت با سیمان و بلوک، یا سوراخ کردن تنۀ درخت و جای دادن ساز تار در آن با نام «مشتاق» که به‌جای ارج نهادن به هنر، بیشتر به تخریب طبیعت و فرهنگ می‌ماند.

• معماران «بروتالیست» بر این باور بودند که نمایش صادقانۀ مصالح، به‌ویژه بتن خام، جلوه‌ای از زیبایی و صداقت معماری است؛ اما این نگاه در کرمان با اجرای نادرست و تزئینات نامتجانس، به آلودگی بصری تبدیل‌شده است؛ در چهارراه «باغ‌ملی»، پایه‌های بتنی پل‌ها به‌جای نورپردازی مناسب، با کاشی‌های شکسته و بی‌هویت تزئین‌ شده‌اند که نه‌تنها به زیبایی شهر کمکی نکرده، بلکه زشتی و هرج‌ومرج بصری بیشتری ایجاد کرده‌اند.

در «سالانۀ هنرهای شهری» نیز که با هدف استقبال از نوروز برگزار شد، بدون درنظرگرفتن ماهیت فرهنگی «نوروز» و اصول ابژه‌سازی شهری_که مبتنی بر تکرار و مشارکت صنوف است_ اقدام به تولید انبوهی از هفت‌سین‌های بدقواره، گران‌قیمت و بی‌تناسب با فضا شد؛ آثاری که نه‌تنها سودی نداشتند بلکه به موانعی بصری و فیزیکی در سطح شهر بدل گشتند.

این‌ها تنها نمونه‌ای است از اشتباهات بسیار و هدررفت منابع در این دوران. وقتی فرد یا نهادی؛ آگاهی شناخت و تخصص لازم در حوزۀ مسئولیت خود را نداشته باشد، چنین تصمیمات و پیامدهایی ناگزیر خواهد بود.

پیشنهاداتی برای بهبود نوروزآرایی و مدیریت هنری فضای شهری:

در زمینۀ نوروزآرایی؛ به‌جای پراکندگی بی‌هدف آثار در سراسر شهر، پیشنهاد می‌شود که به‌صورت جامع و هدفمند «نوروزگاه»هایی در یکی یا دو نقطۀ کلیدی شهر تعریف‌ شوند. این نوروزگاه‌ها، به‌عنوان کانون‌های فرهنگی_هنری نوروز، می‌توانند محلی برای برگزاری آیین‌ها، نمایش آثار هنری و اجرای جشن‌های شهری باشند.

برای دستیابی به هماهنگی بصری و محتوایی، ضروری‌ است که یک کارگردان هنری یا مدیرهنری با تخصص در یکی از حوزه‌های مجسمه‌سازی، طراحی شهری، معماری یا تصویرسازی و بر پایۀ رزومۀ حرفه‌ای خود، مسئولیت طراحی و نظارت بر نوروزگاه را بر عهده ‌گیرد. این هنرمند شاخص، با تعریف یک «تم مشخص» برای نوروز، زمینۀ مشارکت دیگر هنرمندان را در اجرای آثار فراهم ‌می‌سازد تا به‌جای پراکندگی و تضاد بصری، شاهد هارمونی هنری در فضای عمومی باشیم.

همچنین ورودی‌های شهر به‌عنوان نخستین مواجهۀ مسافران با فضای شهری، نیازمند آراستگی و طراحی هدفمند هستند. این آراستگی نیازی به سازه‌های فلزی بی‌شکل یا پرهزینه ندارد؛ گاه یک بنر با طراحی زیبا و حرفه‌ای، همراه با گل‌آرایی و رسیدگی به پوشش گیاهی می‌تواند اثری ماندگار و خوشایند بر ذهن بیننده بگذارد.

نقدی بر نمایش عمومی «المان‌های نوروزی» و پیشنهاد برای اصلاح رویه‌ها:

چنان‌که در سال‌های گذشته نیز مشاهده شد؛ در نوروز امسال هم، نمایش عمومی «المان‌های نوروزی» دچار همان ضعف بنیادی یعنی نبود هارمونی و انسجام بود. پراکندگی در طراحی، جانمایی نامناسب و فقدان نگاه «کل‌نگر» هنری، باعث شد تا به‌جای ایجاد حس جشن و زیبایی، نوعی اغتشاش بصری در سطح شهر شکل گیرد.

اگر شهروندان برای بهره‌مندی از حال‌وهوای نوروز، به‌سوی نوروزگاه‌های مشخص هدایت‌ شوند می‌توان ضمن کنترل کیفیت آثار، تجربه‌ای یکپارچه‌تر و غنی‌تر از نوروز را در فضای شهری رقم زد.

به‌عنوان پیشنهاد در شهر کرمان؛ سه نقطۀ کلیدی مانند «پارک‌جنگلی»، «میدان ارگ» و «میدان‌کوثر» می‌توانند به‌عنوان‌«نوروزگاه» در سه ‌منطقۀ اصلی شهر تعیین ‌شوند.

در این چارچوب، با بهره‌گیری از مدیریت صحیح هنری و حضور یک کارگردان هنری می‌توان از ظرفیت خلاقانۀ هنرمندان به‌طور هدفمند استفاده کرد. همچنین مشارکت برندهای بومی کرمانی نیز در این رویداد، فرصتی تبلیغاتی ارزشمند برای آنان و بستری فرهنگی_اقتصادی برای شهر خواهد بود. نباید اجازه داد که هر منطقۀ شهرداری بر اساس سلیقۀ شخصی و روابط، اقدام به نوروزآرایی کند و آثار تولیدشده را در فضاهای نامناسب، بدون دسترسی مؤثر یا بدون ارتباط معنادار با مردم به نمایش بگذارد؛ همان‌گونه که نوروز امسال شاهد بودیم اجرای این رویه به بی‌نظمی و حتی سد معبر در برخی نقاط هم انجامید. مثلاً المانی که در کنار مجسمۀ فارابی در چهارراه «فارابی» قرارگرفته بود یا چیدمان‌های چهارراه «باغ‌ملی»، نه‌تنها فاقد تناسب با فضا بودند، بلکه بیشتر مناسب محیط‌های داخلی بودند تا فضای شهری.

نکتۀ مهم دیگر، مشارکت مردم و اصناف در این رویداد است.

مغازه‌داران، پاساژها و مراکز تجاری باید بخشی از جریان نوروزی باشند. نمونه‌ای از این مشارکت می‌تواند برگزاری جشنواره‌هایی چون «ویترین‌های نوروزی» باشد که به‌صورت رقابتی، فضاهای تجاری را درگیر زیباسازی می‌کند و احساس «هویت جمعی» می‌سازد.

شهرداری باید با نگاهی جامع، از ظرفیت هنری هنرمندان شهر، کشور و حتی جهان بهره ببرد؛ مدیریتی که وظایف را به‌درستی برون‌سپاری کند و صرفاً نقش نظارتی خود را به شکلی مؤثر ایفا نماید؛ و در پایان امید می‌رود توجه به موارد یادشده، باعث شکل‌گیری همکاری بهتر، ساختاریافته‌تر و خلاقانه‌تری میان هنرمندان، شهر و شهرداری شود.

«گرافیک شهری»؛ آیینۀ فرهنگ معاصر

شهناز فاطمی
شهناز فاطمی

نوروز فرصتی است برای بازآفرینی؛ نه فقط در خانه‌ها بلکه در روح و روان جامعه، در ساختارهای ذهنی، در مناسبات فرهنگی و شاید بیش از همه در چهرۀ شهرها اما افسوس که در بسیاری از شهرهای ایران از جمله کرمان این فرصت با انتخاب‌های غیرحرفه‌ای و دیدگاه‌های کوته‌نگرانه در حوزۀ «گرافیک شهری»، به تهدیدی برای سلیقۀ ‌بصری و فرهنگ‌عمومی بدل می‌شود.

رشد روزافزون جمعیت و گسترش فضاهای شهری، از عوامل سبب‌سازِ نیاز به سیستم‌های «هدایت بصری» نظم یافته است که به دور از آلودگی‌های بصری که بر اساس قوانین علمی «گرافیک محیطی» در فضاهای شهری تدوین‌شده است بتواند علاوه بر کارکرد تبلیغاتی و پیام‌رسانی‌ای که دارد تأمین‌کنندۀ زیبایی و ارتقاء فرهنگ بصری شهروندان باشد. شهر کرمان که سابقه‌ای کهن در عرصۀ فرهنگ و هنر ایران‌زمین دارد؛ از شهرهایی است که طی سالیان اخیر گام‌هایی را در جهت احیاء و زیباسازی فضای شهری برداشته است. ‌گام‌هایی که گرچه به‌زعم بسیاری از کارشناسان، ضعیف و در برخی موارد ناموفق است اما تلاش دارد روزبه‌روز در مسیر رشد و پرورش قرار بگیرد.

«گرافیک محیطی» زبان بی‌کلام اما تأثیرگذار فضاهای شهری‌ است؛ زبانی که باید گویای هویت، تاریخ، زیبایی‌شناسی و روان‌شناسی مردمانش باشد اما آن‌چه در المان‌های نوروزی کرمان می‌بینیم اغلب مجموعه‌ای از طرح‌ها و المان‌هایی ا‌ست که نه هویت درخوری دارند، نه معنا و پیامی که بتواند با مخاطب ارتباطی برقرار کند. بی‌هویتی بصری، در ازدحام طرح‌های کپی‌کاری ‌شده و ترکیب‌های شتاب‌زده، عجولانه، غیرحرفه‌ای چهرۀ‌ شهر را تسخیرکرده است.

چه ‌می‌شود که در شهری چون کرمان با چنین پیشینۀ فرهنگی غنی «نمادهای بصری نوروز» به شکلی تکراری و ناهماهنگ چیده می‌شوند؟ پاسخ را باید در روند سفارش، نحوۀ اجرا و نگاه تصمیم‌گیران امر جستجو کرد.

وقتی بخش بزرگی از پروژه‌های شهری، بدون فراخوان، بدون داوری هنری و یا نگاه کارشناسانه، بدون گزینش و نظارت به افرادی واگذار ‌می‌شود که در مدت‌زمان محدود صرفاً کاری انجام شود، نباید انتظاری بیش از این را داشت.

این‌جاست که «گرافیک محیطی» به جای پیوند دادن شهروند با فضا، به «گسستِ بصری» دامن ‌می‌زند؛ که نمودِ این ضعف در ایام نوروز پررنگ‌تر از همیشه است. جایی که می‌بایست با عناصر بومی، رنگ‌های زنده، نشانه‌های اساطیری، فرم‌های نوآورانه و چیدمان‌هایی معنادار متناسب با محیط؛ شهر به «جشن بصری» بدل شود، با انبوهی از «سفره‌های هفت‌سین» و «المان‌های نوروزی» ناهمگون و رنگ‌ووارنگ روبرو می‌شویم که هرکدام ساز خود را می‌زنند.

در دوران تنش‌های اقتصادی، فشارهای اجتماعی و اضطراب‌های‌ مزمنِ زندگی شهری، انسان نیازمند فضاهایی است که با او همدلی کند. فضاهایی که از طریق نظم، ریتم، رنگ و نماد، با روان او گفت‌وگو کند. توجه به روان‌شناسی بصری در طراحی‌های شهری نه یک امتیازِ اضافه، بلکه ضرورتی بنیادین است. طراحی‌هایی که بر این اصل تکیه‌ می‌کنند، می‌توانند زمینه‌ساز نشاطِ اجتماعی، امید جمعی، جذ‌ب‌ گردشگر و حتی افزایش سرمایۀ اجتماعی در یک جامعه باشند اما گویی این اصلِ ساده، هنوز به ادبیات مدیریتی شهرداری‌ها راه نیافته است. نتیجه آن است که «نوروز» زمانی که باید شهر «بوی زندگی» بدهد به نمایشی از «شتاب‌زدگی»، «سلیقه‌گری» و «گرافیکِ نازل» تبدیل ‌می‌شود.

کرمان، شهری است که هنرمند می‌تواند با تکیه بر عناصر منحصر‌به‌فرد آن؛ از معماری کویری و نقوش فرش تا نمادهای آیینی و اقلیم فرهنگی خاص خود دست به طراحی شهری منحصربه‌‌فردی بزند؛ اما این ظرفیت هنوز به مطالبۀ جدی بدل نشده است؛ در کرمان «گرافیک شهری» همچنان در سطح باقی‌مانده، نه در عمق؛ و شهروند، همچنان مصرف‌کنندۀ طرح‌هایی است که نه حاصل خلاقیت هستند و نه تبلور اندیشه.

درحالی‌که در جهان امروز، المان‌های شهری و «گرافیک محیطی» به ابزارهایی مهم برای «توسعۀ گردشگری»، «تبلیغ فرهنگ» و حتی «دیپلماسی شهری» بدل ‌شده‌اند؛ ما هنوز درگیر جدال میان کمیت و کیفیت هستیم! جدالی که اغلب به سود طرح‌های ارزان، بی‌مفهوم و بی‌کیفیت تمام ‌می‌شود.

«گرافیک شهری»، آیینۀ فرهنگ معاصر است و باید دوباره نگاهی به‌صورت خود بیندازیم. باید پرسید چه کسانی این چهره را ترسیم ‌کرده‌اند؟ با چه دانشی؟ با چه هدفی؟ و با کدام دغدغه؟ زیرا تا زمانی که «گرافیک شهری» در دست غیرمتخصصان باشد؛ شهر نه زیباتر می‌شود و نه هویت‌مندتر، بلکه تنها پر از رنگ‌هایی خواهد شد که قرار بود شادی بیاورند، اما تنها سردرگمی آفریدند.